متن برای آقای مشایخ جهت چاپ در مجلهی کامپیوتر
خبر کوتاه بود، درگذشت دکتر نوذری پس از دورهی کوتاه مبارزه با سرطان پیشرفته.
بیست سال پیش، زمانی که من و بیست و پنج نوجوان دیگر برای اولین بار بر صندلیهای دانشگاه نشستیم، با مردی روبرو شدیم که اثری ماندگار در زندگی تکتک ما گذاشت. در کلاسهای سال اول، نه تنها برنامه نویسی و الگوریتم، که نظم و روحیهی کاری و عشق و علاقه به آنچه انجام میدهیم را آموختیم. کلاسهای سال سوم زبان ماشین، که صبح زود، پیش از زمان معمول شروع و دیرتر از زمان معین تمام میشد، را از دست نمیدادیم، و در امتحانهای ششساعتهاش تمرین استقامت و استواری میکردیم. دکتر نوذری محبوب همهی دانشجوها بود. در جلسهی دفاع دکترایش شرکت کردیم و در سالهای آخر دانشگاه امضا جمع کردیم که کلاس دیگری را با او بگذرانیم، و چه شاد بودیم وقتی که پذیرفت. امروز که پس از بیست سال همان مباحث را در دانشگاه تدریس میکنم، خوب میفهمم که چه انرژی و زمانی را، فراتر از نیاز و وظیفه، صرف پرورش دانشجوها میکرد. انگار پس از این همه سال هنوز به من و دیگر دانشجوهایش درس میدهد، نه تنها درس علومکامپیوتر، که درس ایدهآلگرایی، آزاداندیشی، و اتیکت و انضباط. بیستسال پیش، زمانی که برای اولین بار وارد دفتر کار دکتر نوذری شدم، عکسی بر روی میز کارش دیدم از کودکی قحطی زده؛ انگار دغدغه و رنج آن کودک را هم در خود داشت، و شاید امروز تنها دلخوشی این باشد که بار هستی را زمین گذاشته و دیگر آزردهی این دنیا و مافیهایش نیست.
خبر کوتاه بود، آقای نوذری رفت، و چه زود رفت… و هر چند بخشی از ما را هم با خود برد، اما بخش بزرگی از خود را هم در ما، در صدها دانشجویی که پرورش داد، برای همیشه باقی گذاشت.
یادش گرامی و روانش شاد …
No comments:
Post a Comment