امروز هوا آفتابیه. روز قشنگیه و من حالم بهتر از دفعهی پیش که نامه نوشتم. اون روز هوا بادی و بارونی بود. همیشه فکر میکنم جهنم یعنی باد و بارون تو یه شهر خاکستری خلوت. گاهی فکر میکنم چهطور آدما اسم بچهشون رو میذارن باران، و تقریبن کسی با اسم خورشید دیگه وجود نداره.
یاد کتاب صادق هدایت میافتم که توش خورشید یه دختر تنفروش بود. خورشید اسم قشنگیه ولی تلفظش برای خارجیها سخته. شاید واسه همین آدمها اسمهایی مثل تینا و مونا و لیانا رو ترجیح میدن. ولی حضور هیچ اسمی به اندازه خورشید زیبا نیست
فکرم درگیر اینه که چی شده که من نمیتونم با آدمها، حتی تو که نزدیکترین آدم به من هستی، خیلی راحت حرف بزنم.
این حرف درستیه که من از حرف زدن فرار میکنم. پس چرا میتونم مثلن توی یه جلسهی فیلم حرف بزنم؟ گاهی فکر میکنم چند شخصیت دارم. شخصیتهایی که تا حدی متضادن با هم. یکیشون همون آدمیه که با پریا و الکس هنگآوت میکنه. یکیشون یه آدم غمگینه با افکار منفی. یکیشون میخواد به قول تو خوب و مهربون به نظر بیاد. در برخورد با آدمها جنبههای مختلفشون بروز پیدا میکنن، بسته به آدمش و جمعی که توش هستم. ولی گاهی در برخورد با آدمهای نزدیکتر واضح نیست کدوم شخصیت بروز پیدا میکنه. انگار هیچ کدوم درست و واقعی نیستن و نباید اون جا باشن. یا این که برعکس، همهشون، یعنی کل من حضور نداره در مقابل این آدما. شاید حضور یکی از اون شخصیت ها تو جلسه فیلم یا خونه پریا اینا کافی باشه، ولی وقتی پیش تو هستم باید همهشون باشن ولی انگار با هم جمع نمیشن. نمیدونم اینا همهش چیزاییه که تو ذهنمه. احساس ضعف و درد میکنم. حس میکنم یه درد از عمق دندونم شروع میشه، میرسه به فکم و بعدش میره تا شونه و کمرم... انگار ریشهی همهی دردها در یک جای نامعلوم در سمت چپ بدنم قرار داره و من حتی نمیدون کجاست. چی میشد اگه بدن ما سادهتر بود؟ درد نداشت... توش پر از گه و کثافت نبود. اون روز که هایکینگ بودم اون خانم دکتر میگفت که در مقابل هر یسلولی در بدن ما ده تا سلول باکتری هست. این جدای از گه و کثافتیه که تو روده و معدهی ما هست. و کلی ادرار و خون.. نگاه کردم و درست میگفت... یه جورایی آدمها مثل فرغونهایی هستن که توش دوبرابر اندازه فرغون رو باکتری و کثافت و خون ریختن... و یه لایه پوست قشنگ... و روی اون پوست یه لایه پودر و کمی هم عطر. چه قدر خوب آدمها کثافتی که درون بدنشون هست رو لاپوشونی میکنن. اگه چنین چیزی واضحی رو میشه پنهان کرد، کثافتهای ذهنی رو احتمالن راحتتر بشه..
نمیدونم. حس میکنم روی مود نوشتن نیستم و دارم چرت مینویسم
این آینهی ذهنی امروز من بود
No comments:
Post a Comment