Saturday, June 4, 2016

شب های روشن

3.5 stars

مجسمه ی مرده ها را می سازند برای مرده های مجسمه.این عبارت آشنا، که شاید تحت تاثیر متنی از ابراهیم گلستان باشد، در یکی از اولین صحنه های شب های روشن از زبان استاد ادبیاتی نقل می شود که در شهری از مجسمه ها گیر افتاده.  شاید فیلم نقدی است بر تنهایی انسان در دنیای مدرن. استاد جوان شهر و مردمانش را دوست دارد چون این مردم را نمی شناسد. مردمی که در فیلم هستند ولی حضور و نقشی ندارند. تاکسی های شهر برای استاد نمی ایستند، و ماشین ها گویی تنها برای سوء استفاده از زن ها به حرکت در می آیند. استاد جوان در این شهر تنها است و از کتابخانه اش سنگری در برابر این مردم ساخته، حتی دربرابر مادرش که با او حرف نمی زند و استاد نمی داند چرا.   تنها دوستش کتابفروشی است که او هم در کشاکش با این مردم گیر افتاده. انگار کتابفروش بعدی از شخصیت همین استاد است که به درونش پناه نبرده (و شاید همین باعث می شود که در صحنه ای او را زخم خورده از مردم ببینیم). وقتی زن داستان مانند رویا  در زندگی استاد جوان ظاهر می شود در ظرف چند روز ذهن استاد را دگرگون می کند. دیرتر می فهمیم که نام زن رویا است و شاید خود رویایی باشد در ذهن استاد بی نام. هر چه هست استاد دل به او می بندد تا شهر را دوست داشته باشد چون کسی را در این شهر می شناسد. فیلم ما را چندان با رویا و زندگی اش آشنا نمی کند. تنها می دانیم که رویا عشقی دیگر دارد و استاد برای رسیدن به آن عشق به او کمک می کند. رویا هر چند عاشق، ولی مثل دیگر مجسمه های شهر، سرد و خشک تصویر می شود. انگار هیچ شور و رنگی در این جامعه حضور ندارد. جامعه ای که دلخوشی های مردمش، مثل سینماهای سوخته، از بین رفته و فراموش شده. در آغاز و پایان فیلم استاد شعری از فرخی سیستانی می خواند: دل من همی . داد گفتی گوایی .... که باشد مرا روزی از تو جدایی... و البته با لحنی متفاوت. زندگی او پیش و پس از رویایش عوض نشده، تنها نگاهش در برابر این مجسمه ها تغییر کرده. انگار او از سنگرش بیرون آمده و کتاب هایش را فروخته. 
در جایی از فیلم شعری، گویا از رودکی نقل می شود: با صد هزار مردم تنهایی بی صد هزار مردم تنهایی... و این تک بیتی شاید بیانگر دردی هزار ساله باشد که در زندگی امروز تشدید شده.
 .موضوع فیلم زیبا، شاعرانه و دلنشین است. سبک و فیلم نامه می توانست زیباتر باشد.
اثر گذارترین صحنه فیلم آنجاست که رابطه استاد و مادرش خشک و بی هویت تصویر می شود. هرچند غیرباور، اما زیبا و تلخ

No comments:

Post a Comment